الیف شافاک۱، نویسندهٔ بریتانیایی-ترکیهای، متولد اکتبر سال ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه است. شافاک یا شفق در فارسی، کودکی و نوجوانی پرفرازونشیبی را از سر گذراند. او که بعد از جدایی پدر و مادرش، بیشتر دوران کودکی خود را نزد مادربزرگ مادریاش گذراند، با دشواریهای فرهنگی مانند تفاوت زبانی، تبعیض، دراقلیتبودن، هم بهخاطر زبان و هم بهخاطر زنبودن، و… مواجه شد و درسهای فراوان از آنها گرفت. در نوجوانی همراه مادرش که دیپلمات بود به مادرید، اردن و آلمان سفر کرد. دنیا را دید و آموخت. فوقلیسانسش را در مطالعات زنان و دکتریاش را در علوم سیاسی گرفت. در ترکیه، آمریکا و انگلستان در دانشگاههای متعددی تدریس کرد و به نوشتن که از کودکی مأوایی برایش بود، ادامه داد. او اکنون زنی پنجاه و یک ساله، ساکن لندن و صاحب دو فرزند است. شفق علاوه بر درگیریهای همیشگی زندگی، در چند سال اخیر بهلحاظ هویت جنسی و بروز آن نیز چالشی جدید را با خود بر دوش میکشد.
کتاب عشق که در فارسی با عنوان ملت عشق۲ و در انگلیسی با نام چهل قاعدهٔ عشق۳ ترجمه شده، یکی از نوزده کتابی است که تاکنون از شفق منتشر شده است. این کتاب در سال ۲۰۰۹ در ترکیه منتشر شد و بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نسخه از آن به فروش رفت. در ایران نیز این کتاب با استقبال فراوانی روبهرو شد و خوانندگان بسیاری را به خود جلب کرد. شفق در این کتاب نشان میدهد که قصهگویی ماهر است و تکنیکهای نویسندگی رمان را میشناسد؛ این کتاب برای نویسنده، نقبی است به دنیای عرفان تا در سایهٔ آرامش ناشی از آن دمی بیاساید و خوانندهاش را نیز به این خنکا دعوت کند؛ با اینهمه حاصل کارش، بیشتر شبیه داستانهای دنبالهدار و پاورقی مجلات سرگرمی است تا طرح مسئلهای مدرن در جهانی مدرن.
شفق در ملت عشق، بسیاری از تکنیکهای داستاننویسی را یکجا با هم به کار برده است. ازجمله اینکه در این کتاب دو داستان اصلی بهطور موازی دنبال میشوند؛ داستان دارای راویان متعدد است؛ و از تکنیک نامهنگاری هم برای روایت بخشی از داستان استفاده شده است. رمان با نمایی از زندگی زنی بهنام الا آغاز میشود که با شوهر و دو فرزند، به بنبست بیحوصلگی و تکرار رسیده است. اما در کنار قصهٔ این زن، داستان عشق مولانا و شمس تبریزی نیز بهتفصیل بیان میشود. الا و دیوید، شوهرش، که زندگی نه چندان سالمی دارند بهسبب ازدواج زودرس دخترشان ژانت به اختلافهای جدیتری میرسند و بنیان خانواده بههم میریزد. الا دچار خلأ میشود. ذهنش که این روزها مشغول ویرایش کتاب بود، بهطرف کتابی که قرار بود برای ویرایش بخواند، یعنی ملت عشق و شمس، میرود و آرزو میکند کسی مانند شمس دوروبرش بود و به زندگیاش رنگی دیگر میداد. «او در حسرت عشق میسوخت.» ص ۶۸. از همینجا با نویسندهٔ کتاب، عزیز زاهارا آشنا میشود و باب عشق و دوستی آنها گشوده میشود. و در شبی «الا تصور میکند که میتواند روزی بهطور غیرمنتظره از این خانواده بیرون برود و خود را در دنیای دیوانه رها کند.» ص ۱۱۵. کتاب عزیز زاهارا، چهل قاعدهٔ عشق را در خلال داستان مولانا و شمس بیان میکند. شفق، قصهٔ عشق مولانا و شمس را تعریف میکند که حاصل پژوهشهایش در این زمینه است، اما درستی تاریخی آنها معلوم نیست. هرچند در داستانسرایی میتوان از وقایع تاریخی استفاده کرد و حتی آن را تغییر داد، اما لازم است خواننده دریابد که نویسنده در کجا تخیل خود را بهکار برده و در کجا از تاریخ استفاده کرده است. متأسفانه مرز این دو، در این داستان تا حدود زیادی مخدوش است. مثلاً وقتی عشق کیمیا، دختر مولانا، به شمس را روایت میکند، معلوم نیست چقدر از این ماجرا تاریخی است. اگر چه بهلحاظ تعداد صفحه، روایت عشق مولانا و شمس حجم بیشتری از رمان را بهخود اختصاص داده است، بههر صورت این داستان، با قصهٔ عشق الا و عزیز در کنار هم توصیف شدهاند و هیجانی را به کل داستان بخشیدهاند.
کتاب ۱۹ راوی مختلف دارد که هر کدام زاویهٔ دید جدیدی به روی داستان باز میکنند و از این رهگذر داستانهای کوچکتری را نیز وارد رمان میکنند:
- داستان کشتهشدن شمس را قاتل روایت میکند.
- داستان الا را راوی دانای کل روایت میکند.
- داستان شمس را راوی اولشخص یعنی خود شمس بیان میکند.
- داستان بابازمان در بغداد راوی اولشخص دارد که خود بابازمان است.
- داستان دیدار بابازمان و شمس راوی اولشخص دارد که «شاگرد» است.
- داستان درخواست فرستادن شمس به قونیه و به درگاه مولوی «نامهٔ برهانالدین» است.
- داستان گزارش رفتن شمس را بابازمان از طریق «نامهٔ بابازمان» تعریف میکند.
- داستان خوابدیدن مولانا و گواهی از یک واقعه به روایت اولشخص را مولوی بیان میکند.
- داستان حسنگدا بهروایت اولشخص یعنی حسنگدا
- داستان «گل کویر» بهروایت اولشخص یعنی گل کویر
- داستان سلیمان مست بهروایت اول شخص یعنی سلیمان در میخانه
- داستان متعصب بهروایت اولشخص
- داستان روبهروشدن شمس و مولانا بهروایت اولشخصِ مولانا
- داستان شمس و مولانا بهروایت علاءالدین، پسر مولانا
- داستان شمس و مولانا بهروایت کِرا
- داستان کیمیا، دخترخواندهٔ مولانا، بهروایت اول شخص
- داستان زندگی بهروایت بیبرس گزمه یا جنگاور قونیه بهروایت اول شخص
- داستان دو برادر، پسرهای مولانا، بهروایت اولشخصِ سلطان ولد
- داستان شمس و متعصب بهروایت حسام طلبه
تکنیک دیگری که شفق از آن استفاده کرده، نامهنگاری در داستان است. نامهٔ برهانالدین به بابازمان و نامهٔ بابازمان به طول و تفصیل رابطهٔ این دو یعنی برهانالدین و مولانا را که به «بابازمان» معروف بوده توصیف میکنند و زمینههای آمدن شمس نزد مولانا را توجیه میکنند. نویسنده از خلال این نامهها بخشی از داستان را برای خواننده بازگو کرده است.
شفق در رمان ملت عشق، نقبی به دنیای عرفان زده و تلاش میکند تا از رهگذر قصهٔ عشق مولانا و شمس، به معرفی عرفان این دو بپردازد. فصلبندی کتاب خود گواهی است بر این تلاش. نویسنده رمان را در پنج بخش تعریف کرده و به هر بخش صفتی را اختصاص داده است. چهار بخش اول همان عناصر اربعهٔ «خاک، آب، هوا، آتش» حیاتاند و بخش پنجم را نویسنده «خلأ» نامیده است:
- بخش اول: خاک
پدیدههای عمیق، آرام و جامد زندگی
- بخش دوم: آب
پدیدههای سیال و جاری و متغیر زندگی
- بخش سوم: باد
پدیدههای ترککننده و کوچندهٔ زندگی
- بخش چهارم: آتش
پدیدههای سوزاننده، ویرانکننده و نابودکنندهٔ زندگی
- بخش پنجم: خلأ
پدیدههایی که نبودنشان بر ما تأثیر میگذارد، نه بودنشان.
در بخش پنجم قاعدههای سی و نهم و چهلم عشق بیان میشود. قاعدهٔ سی و نهم ادعا میکند که: «اگر نقطهها مدام عوض شوند، کل همان است. همهچیز تغییر میکند، ولی سرجایش میماند. بهجای هر صوفی که میمیرد، صوفی دیگری زاییده میشود. ملت ما ملت عشق است و طریق عشق است. ما در این زنجیره یک حلقهایم. بهجای هر شمس، شمس دیگری میآید، یکی میآید و یکی میرود.» ص ۵۲۸. نویسنده میگوید که با رفتن شمس و مردن عزیز ما تازه میفهمیم در کجای جهان ایستادهایم و که هستیم و چه میخواهیم. و قاعدهٔ چهلم میگوید که: «عمری که بیعشق بگذرد بیهوده گذشته است. مهم مجازی، زمینیبودن یا آسمانی جسمانیبودن… نیست، فقط عشق مهم است. بدون هیچ صفت و متممی. یا درست در میانش هستی، در آتشش یا بیرونش هستی، در حسرتش.» ص ۵۳۹. بهعبارت دیگر، بهنظر راوی اگر عشق نباشد، زندگی حسرت است و اگر باشد آتش است. شاید بهتر بود که زیر عنوان این بخش را با این جمله توضیح میداد: پدیدههایی که بودن و نبودنشان هر دو بر ما تأثیر میگذارند.
و آخر اینکه با همهٔ تلاشی که نویسنده کرده است تا این عرفان مد روز را برای خواننده توجیه کند، آنقدر رمانتیک با این پدیده روبهرو شده است که نمیتواند مرز یک رماننویس واقعگرا را با یک نویسندهٔ پاورقیهای دنبالهدار مجلههای عامهپسند، حفظ کند. مثلاً بعد از خواندن چهل قاعدهٔ عشقِ عزیز زاهارا میخواهد چهل قاعدهٔ زنان خانهدار ذله از دست زندگی را بنویسد. «قاعدهٔ اول الا: خودت باش و دنبال عشق نگرد. در زندگی چیزهای مهمتر از عشق هست.» ص ۷۸. یا در جایی دیگر گل کویر که یکی از شخصیتهای داستان مولانا و شمس است پشیمان میشود که چرا به کیمیا (دختر مولانا) در به راهِ عشق آوردن شمس کمک کرده است. «صوفی درونش میگفت که عشق زورکی نمیشود ولی زن درونش میگفت به دختر عاشق کمک کن.» ص ۴۹۰. در این جمله نویسنده که خود یک زن است میان صوفی و زن درونش تضاد میبیند و جالب این است که صدای زن درون پیروز شده و با نیرنگ زنانه کیمیا را زیبا و زیباتر میکند و او را برای شب و شمس آماده میکند. (ص ۴۹۲). با خواندن این جملهها به یاد داستانهای بر سر دوراهی مجلهٔ زن روز در سالهای کهن افتادم. شاید هم یکی از دلایل موفقیت فروش (نیم میلیون نسخه در هشت ماه!) این کتاب در ترکیه و ایران همین عشق عرفانی باشد که هنوز هم برای بسیاری از مردم دستنایافتنی و رؤیایی باشد. عشقی که با یک عشق امروزی موازی شده تا بتواند رنگ و لعاب بیشتری یابد.
با همهٔ تلاش پرارزشی که شفق در جمعآوری سندهای تاریخی در مورد عشق مولانا و شمس و عرفان داشته، و با همهٔ اهتمامی که در بهکاربردن همهٔ تکنیکهای داستاننویسی در این رمان بهکار برده است، کتاب ملت عشق نه میتواند بهعنوان راهگشایی فلسفی مورد استفاده قرار گیرد و نه میتواند تشابه عشق الا و عزیز با عشق مولانا و شمس را برای خواننده با موفقیت توجیه کند. البته همچنان باید گفت که موفقیت این کتاب بهخاطر توان قصهگویی نویسنده است و بدون شک در کارهای بعدی نویسنده، شاهد پختگی و پرداختن عمیقتر وی به مسائل اجتماعی خواهیم بود. ملت عشق شاید یکی از اولین تلاشهای جدی نویسنده برای کشف دنیاهای جدید باشد.
*********
ترجمهٔ فارسی کتاب ملت عشق در اغلب کتابخانههای مترو ونکوور ازجمله ونکوور، وست ونکوور، شهر نورث ونکوور، بخش نورث ونکوور، پورت مودی و برنابی موجود است و میتوانید آن را به امانت بگیرید. فراموش نکنید که حتی اگر در این شهرها زندگی نمیکنید، میتوانید با داشتن کارت عضویت کتابخانهٔ شهر محل زندگیتان در این کتابخانهها عضو شوید و کتاب را حضوری در محل این کتابخانهها تحویل بگیرید یا حتی بدون این کار، از طریق خدمات بینکتابخانهای (Interlibrary)، میتوانید برای دریافت کتاب در کتابخانهٔ شهر محل زندگیتان درخواست بدهید. به این ترتیب که کتابخانهٔ شهرتان آن را از کتابخانهٔ مبدأ امانت میگیرد و در کتابخانهٔ محل زندگیتان به شما تحویل میدهد تا آن را بخوانید و بهراحتی دوباره به همانجا برگردانید تا به کتابخانهٔ مبدأ پس فرستاده شود. برای اطلاعات بیشتر دربارهٔ خدمات بینکتابخانهای، از وبسایت کتابخانهٔ شهر محل زندگیتان دیدن کنید یا از پرسنل آنجا دربارهٔ این خدمات بپرسید.
همچنین میتوانید این کتاب را از کتابفروشیهای ونکوور ازجمله کتابفروشی پانبه بهصورت آنلاین یا حضوری خریداری کنید.
بازنویسی اکتبر ۲۰۲۲
۱Elif Shafak، به ترکی استانبولی Elif Şafak
۲ملت عشق، الیف شافاک، ترجمهٔ ارسلان فصیحی، تهران، ققنوس، ۱۳۹۴
۳The Forty Rules of Love